داستان هایی که تمام نمی شوند...
این کلمه ها ازذهن انسانی است که می خواست درخت باشد!
میم.آفاقی
خونه ی ننه جون- آفتاب شدید است- پس سر ظهر است- توی چندین زیرزمین- درها باز است-انگار آنجا گندم ریخته است- فکر کنم شسته شده اند- مهم نیست- بابا عبدالله با کلاهش مثل همان عکسی که انداخته، ایستاده است- یکبار که بزرگتر شدم داخل زیرزمین را گشتم- هیچ چیز جذابی نبود- آن چیزی که من دنبالش می گشتم نبود- شاید هم بود، ولی من بچه بودم- همان موقع بود که با مورچه ها بازی می کردم- روی دیوار بزرگ گچ میکشیدم- عاشق آن حوض کوچک بودم- عاشق آن آبپاش بودم- حیاط خاکی را آبپاشی می کردم- چه لذتی داشت- کاش یکبار،فقط یکبار دیگر... آن وقت دیگر رهایش نمیکردم- کاش زنده بودی مثل ننه جون- که مرد و من دوباره حسرت خوردم- اما بابا عبدالله- فرقی برایم نمیکرد- شاید چون فکر می کردم بودنم برایش فرقی ندارد- مهم نیست- اما نه، مهم است- شاید هنوز نمی شناسمش- حالا که مرده- پشت در حیاط.....
ادامه دارد...
مردی که شبیه هیچکس نیست!
سروش هادیان
«نمیگویم همه ی راهها مسدود است،نه اینها بی معنی است، همه چیزوجود دارد و از این پس هم وجود خواهد داشت- حتی همه چیز درست خواهد شد، به این نکته ایمان دارم ولی… با من فقط گذشته ی من باقی است وامروز؟ می ترسم که به دام امروز بیافتم، وای بر من اگر به دام امروز بیافتم! روزی که فقر و بیچارگی، خود را شاعرانه پنهان میکند تا به قول تو اشرافیت در همان جلوه گاههای پر زیوری که پیش از این هم بوده است خودش را تبریه کند، خودش را محق قلمداد کند، روزی که عوام فریبی تا حد دانش اجتماعی پیش رفته است. روزی که مفاهیم عوض شده است، روزی که به برادرت و به دوست چندین ساله ات و به زنت اطمینان نداری. بگو هوا بارانی است. رعد خشمش را بر سرت فرو می ریزد. بگو آفتاب سوزان و درخشانی است، نیزه های نور بدنت را خواهد گداخت. معامله کن، پس انداز کن، زمین بخر، دروغ بگو، کرنش کن…
(سنگر و قمقمه های خالی،ص202و203 )
بهرام صادقی
تولد: 18 دی 1315 – نجف آباد اصفهان
مرگ: 12 آذر 1363 – تهران
بهرام صادقی از چهره های خاص ادبیات معاصر ایران و از جمله ی بزرگترین آنهاست. هرچند بیشتر از دو کتاب( سنگر و قمقمه های خالی - ملکوت) ندارد، اما با همین مجموعه ی کوچک دارای یک سبک پیشرو در داستان نویسی ایران می باشد. زبان خاص داستان های صادقی نه احساساتی است و نه اصرار دارد سرد جلوه کند. «در ساعت یازده شب چهارشنبه آن هفته جن در آقای مودت حلول کرد.»ادامه مطلب...