حرف های دختر پسندانه!
این روزها باران که می آید دلم میگیرد .تنگ میشود و مرا از خیال های واهی دنیای خودم بیرون می آورد.باران شده است برای من یک نماد یک جلوه یک سمبل یک عشق...باران که می بارد آه بر دل من مینشیند!! همیشه آرزو داشتم بنشینم بر! زیر باران و بخوانم غزل زندگی ام را و روشن کنم آن ضبط صوت قدیمی کوچه باغ را که می خواند بارون بارون است زمین ها تر میشوند...آه زندگی پر تلاطم و سخت گوار! نکن با من این کار!!! این ها همه از اثرات باران است و بس.این طبع لطیف من این آوازه ی شاعرانه و ادیبانه ی من همه اینست که می دهد به من سرود عشق ورزیدن را...آه آه آه ای تنها دل غریب این گوشه افتاده بر من بتاب بتاب که چه قدر خوب میتابی...(صدای گریه ی جمع!)این روزها که پاییز است بعدش هم زمستان است گویا !چه میشود کرد ؟همه اش شده است دلتنگی برای باران ...ببار بیار ای باران !آخر چرا نمی باری!؟ این دل من سخت گرفته و برای دلدادگی به توست که تو را صدا میزنم و چه صدا کنم شما را که شما از همه چیز حتی گل بهتری؟!باران دلدلگی من بر من بتاب!!بتاب که تابیدن توست که نگه میدارد عشق فنا شده ی زندگی مرا....!
ز.س.م